بين خودمان بماند اگر به کسي نگوييد من براي شب و سکوت و سردردِ آينه، شفاي نور وُ مَرهمِ گفتوگو آوردهام. تمامِ سرانگشتانِ سوختهي من لبريز از حروفِ رويا و لمسِ علاقهاند. نميخواهم باورم کنيد! فقط ... ميدانم که ميفهميد، هنوز هم از کِزکِزِ اين تاولِ چاکچاک و آماسِ اين دوپاي سفر، عطرِ اميد و بوي بلوغ و ميلِ ترانه ميآيد. من پيش از اينها ميخواستم طوري پوشيده از شفاي نور وُ مَرهمِ گفتوگو بگويم، اما يکي از ميانِ شما نپرسيد: اصلا تو اينجا چه ميکني يا اين همه اشاره به نقطهچينِ شکسته يعني چه!؟ حالا ديگر دير است فقط به کسي نگوييد!
شعر از علي صالحي....دلم براي يه خلوتي تنگ شده بود اومدم اينجا!!